محل تبلیغات شما

سبز آبی بلاتکلیف



از دیروزشوهرم گیر داده که بنچاق ماشین را که احتمال می دهد من موقع اثاث کشی با کتابها وبقیه  ی مدارک چپانده ام توی کارتن و بعدهم انباری ته راهروی خانه ، پیدا کنم برایش تا بتواند ماشین را سند بزند به نامدوستش . می گوید پول را گرفته و سند نزده و تاحالا هم حسابی بدقول شده است . قولداده ام امروز هرطور شده پیدایش کنم . دوساعت مرخصی می گیرم و زودتر برمی گردم . برایناهار چیزی سرهم می کنم و می افتم به جان کارتنهای انباشته شده توی انباری .  با کاتر چسب پهن رویشان را می برم و و با دقتلای کتابها را نگاه می کنم . کارتن اولی بی نتیجه خالی می شود . کارتن دومی همهمینطور . سومی را که باز می کنم و اولین کتاب را که بیرون می آورم پاهایم سست میشود و می نشینم روی زمین . با لرزش محسوس دستهایم اولین برگ از کتاب را باز می کنمو چشمهای به اشک نشسته ام با درد و اشتیاق می چرخند روی کلمات آبی و خوش خط نشستهروی تن کاغذ .

(( گرمیاد آوری یا نه

من ازیادت نمی کاهم

         تورا من چشم در راهم .

  به امید روزی که به جای این کتاب تورا به سینهام بفشارم تا ابد ))

نمی دانمچقدر زمان می گذرد و من چقدر اشک می ریزم . نمی دانم شوهرم چندبار صدایم زده استیا اینکه اصلا کی وارد خانه شده است . اشکهایم را پاک می کنم و توی چشمهای نگرانشزل می زنم ، می گویم :

-          پیدا نکردم ، ببخش

می خنددو می گوید :

-         به خاطرهمینگریه می کنی عروسکم ؟

وقتی مرابه سینه اش می فشارد هنوز هم اشک می ریزم . در انباری را می بندد و می گوید گوربابای بنچاق . چند لحظه بعد در اتاق هم بسته می شود و کتاب محبوب و خیس از اشک منتنها توی انباری ، توی تاریکی و سرما مرا چشم در راه می ماند تا ابد .

23 دی 94

 


می خواهی کاری کنی ؟

مگر می توانی

چه کسی می تواند مرگرا از نفس بیاندازد

و ساعت های شنی راوارونه کند

دستت را که از شانهام برداری

این سد خواهد شکست

و سیل شهر را درفراموشی دفن خواهد کرد

یک نفر زیر آب ها نفسمی کشد

برایش مادری کن

آغوش تو جنگ را متوقفمی کند

اگر می خواهی کاریکنی

با خدا حرف بزن

بگذارد دنیا چند هزارسال بخوابد

بیدار هم نشدیم فدایسرش

بعدِ بیداری / اگر شد/

بگو آخرین درختی کهمن کاشته ام را

بارور کند

دیگر هیچ کودکی گرسنهنخواهد ماند

و هیچ گوری

دهانش را برای بلعیدنهای بی پایان

نخواهد گشود


آی ابر بی دریغی

که هر جایی احتمالباریدنت هست

جز حوالی بیابانی ما

چقدر بیدار بمانم رانگفتی

نگفتی شهر را کدامآوار

بیدار می کند

یا که در خواب تا ابد

همیشه شکی هست

که اصلا از ابتدا

چشمهای جستجوگرت

مرا می جسته اند یا .


سلام مرد گم شده یقصه ها

خوبی ؟

هنوز خوابی یا

جنگلهای بی من را

با نگاه مبهمت نگاهمی کنی

که قرار بود کلبه ایباشد آنجا و

من و تو

و گاهی بچه آهوها

که حیرت زده از بوسههای نابهنگام ما

رم می کردند

یادت هست چقدر قراربود

کنار آتش و دریا

و سر بر شانه هایمردانه ات

چشمهایم را به رویهرچه فاصله هست

ببندم

و دست هایت را

با نگشوده ترین گرهی دستانم

تا ابد ببندم ؟

یادت هست چقدر نوازشمی خواستی

در گوشهایم بخوانی

و عمیق ترین واژه هایدوستت دارم را

از لبهایم بخواهی ؟

بگذریم

حالا که تو گم شده ای

پس حساب بی حساب

شاید باز هم برایتنامه بنویسم

و توی صندوق قدیمیمادربزرگ

پنهان کنم

بعدها

نوه هایم

اگر دیدند و خواندند

حتما با حیرت بهیکدیگر خواهند گفت

چه عجیب

مادربزرگ با آنچروکهای صورتش

 و عصای همیشگی اش

می توانسته عاشق همباشد ؟

 


فکر نمیکردم به این زودی ها بمیرم . پدربزرگم نود سال عمر کرده بود و دوروبرم هم پر بوداز آدمهای پرچروکی که یا پاهایشان درد می کرد یا فشارشان بالا بود و همینطورکلسترول و قندشان . حالا وسط اینهمه آدم واجد شرایط مهاجرت به آن دنیا چرا جنابعزرائیل مرا انتخاب کرده بود ، خودم هم نمی توانم توضیحی برایش پیدا کنم . امادرهرصورت ظاهرا تصمیم از قبل گرفته شده بود . شاید مهمترین دلیلش این بود که منوابستگی زیادی در این دنیا نداشتم . دلم هم نمی خواست آنقدر پیر شوم که دودستیبچسبم به دلتگیها و خاطرات و قرصهای رنگ و وارنگ و پادرد و کلسترول .

تو هم کهرفته بودی . کار زیادی نداشتم . چند لحظه به لبخند زیبایت خیره شدم و بعد برایهمیشه خیره به لبهایت ، نفس کشیدن و بوسیدن را فراموش کردم .

بهمن 94


آخرین جستجو ها

widrapadun عاشقم حقوق| مدرسه وکالت و تجارت |School of Law & Business آشپزی و مد و مدل و عکس و پوست ...بانوان یک انسان، یک حیوان propcaryckhe مرجع آموزش زبان ویژه کنکور Cynthia's memory بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من) مسجد و حسینیه الغدیر